Fix me| Part 52
مرد به رفتن دخترک، با حرص نگاهی کرد. خنده ای عصبی، بیرون داد.
چطور جرعت میکرد باهاش چنین رفتاری کنه؟
با فشار دادنِ دندونهاش به هم؛ با یه حرکت دست کل چیزهایی که روی میز بود رو با شتاب به زمین پرتاب کرد و باعث شد لیوان ها و چیزهای شیشه ای، بشکنند.
دو گارسونای که فقط و فقط اونجا بودند، تا سفارش های جونگکوک رو بگیرن و براش درست کنن و بیارن، با دیدن اون صحنه و شنيدن اون صدا که از خشم مرد به وجود اومده بود، از ترس به خودشون لرزیدند و پشت ستونی قایم شدن.
مرد که متوجه ترس اون دو شده بود، نیشخندی تمسخرآمیز زد و به طور زمزمه وار، ولی جوری که بشنوند لب زد.
-پولشو دادم. نگران نباشید.
و بعد ادامه داد...
-حالا هم از جلو چشمم گورتونو گم کنید تا خشمم رو، رو شماها خالی نکردم.
دو گارسون نگاهی بین هم رد و بدل کردن و سریع بدون این که حرفی بزنند، با وحشت سرشونو تکون دادن و عین بچه ها، از کافه دَویدند بیرون و فرار کردند.
مرد آهی کشید و سعی کرد خشمش رو کنترل کنه ولی نمیتونست که نمیتونست! دستش رو تو موهاش بُرد و با بهم ریختنشون، دوباره آهی بلند تر کشید.
دستش رو به جیبش رسوند و با درآوردن قرص اظطراریش، سه تا قرص رو باهام ته گلوش گذاشت، به سمت آشپزخونهی کافه رفت و یه لیوان آب رو پر کرد و قرصهاش رو قورت داد.
پسرک که همینطوری روی تخت مرد لم داده بود و بالاخره بعد چند وقت دوباره به آرامش رسیده بود، با شنیدنِ نوتیفیکیشنِ گوشیش، ناله ای از روی اعتراض کرد.
به گوشیش که نگاه کرد، پیام سوجین رو دید:
"سلام ته ته! ببخشید که قرارمون دیر شد ولی الان من امادم. منتظرتم اوپا~"
آهی کشید. انقدر زود گذشت؟ لعنتی، زمان از دستش در رفته بود.
امروز باید حقیقت رو به سوجین میگفت، نمیتونست برای اینکه احساسات خودش رو فراموش کنه از احساسات یه نفر دیگه استفاده کنه! اون انقدر هم آدم پستی نبود.
برحال، این کارش نه درست بود و نه تاثیری داشت.
بلند شد و از کمد جونگکوک، یچیز سرهمی برداشت و یه چیز سرسرکی پوشید. برعکس همه ی روزایی که تیپ خوب میزد، امروز فقط میخواست لباس تنش کنه چون قرار بود به سوجین حقیقت رو بگه و برگرده و همه چی رو بین خودش و جونگکوک درست کنه. که چی؟ تهش که چی میشد؟ چی میشد اگه جونگکوک هم اون رو دوست داشت؟ آره اون قرار بود اعتراف کنه چون یا از خونه پرت میشد بیرون یا مرد هم اونو دوست داشت. بدتر از این نمیتونست بشه.
به خودش توی آینه نگاه کرد. استایلش با تیشرت سفید و پیژامه ی چهارخونه ی مرد و موهای بهم ریختش کمی برای بیرون رفتن مسخره بود، ولی خب که چی؟
چطور جرعت میکرد باهاش چنین رفتاری کنه؟
با فشار دادنِ دندونهاش به هم؛ با یه حرکت دست کل چیزهایی که روی میز بود رو با شتاب به زمین پرتاب کرد و باعث شد لیوان ها و چیزهای شیشه ای، بشکنند.
دو گارسونای که فقط و فقط اونجا بودند، تا سفارش های جونگکوک رو بگیرن و براش درست کنن و بیارن، با دیدن اون صحنه و شنيدن اون صدا که از خشم مرد به وجود اومده بود، از ترس به خودشون لرزیدند و پشت ستونی قایم شدن.
مرد که متوجه ترس اون دو شده بود، نیشخندی تمسخرآمیز زد و به طور زمزمه وار، ولی جوری که بشنوند لب زد.
-پولشو دادم. نگران نباشید.
و بعد ادامه داد...
-حالا هم از جلو چشمم گورتونو گم کنید تا خشمم رو، رو شماها خالی نکردم.
دو گارسون نگاهی بین هم رد و بدل کردن و سریع بدون این که حرفی بزنند، با وحشت سرشونو تکون دادن و عین بچه ها، از کافه دَویدند بیرون و فرار کردند.
مرد آهی کشید و سعی کرد خشمش رو کنترل کنه ولی نمیتونست که نمیتونست! دستش رو تو موهاش بُرد و با بهم ریختنشون، دوباره آهی بلند تر کشید.
دستش رو به جیبش رسوند و با درآوردن قرص اظطراریش، سه تا قرص رو باهام ته گلوش گذاشت، به سمت آشپزخونهی کافه رفت و یه لیوان آب رو پر کرد و قرصهاش رو قورت داد.
پسرک که همینطوری روی تخت مرد لم داده بود و بالاخره بعد چند وقت دوباره به آرامش رسیده بود، با شنیدنِ نوتیفیکیشنِ گوشیش، ناله ای از روی اعتراض کرد.
به گوشیش که نگاه کرد، پیام سوجین رو دید:
"سلام ته ته! ببخشید که قرارمون دیر شد ولی الان من امادم. منتظرتم اوپا~"
آهی کشید. انقدر زود گذشت؟ لعنتی، زمان از دستش در رفته بود.
امروز باید حقیقت رو به سوجین میگفت، نمیتونست برای اینکه احساسات خودش رو فراموش کنه از احساسات یه نفر دیگه استفاده کنه! اون انقدر هم آدم پستی نبود.
برحال، این کارش نه درست بود و نه تاثیری داشت.
بلند شد و از کمد جونگکوک، یچیز سرهمی برداشت و یه چیز سرسرکی پوشید. برعکس همه ی روزایی که تیپ خوب میزد، امروز فقط میخواست لباس تنش کنه چون قرار بود به سوجین حقیقت رو بگه و برگرده و همه چی رو بین خودش و جونگکوک درست کنه. که چی؟ تهش که چی میشد؟ چی میشد اگه جونگکوک هم اون رو دوست داشت؟ آره اون قرار بود اعتراف کنه چون یا از خونه پرت میشد بیرون یا مرد هم اونو دوست داشت. بدتر از این نمیتونست بشه.
به خودش توی آینه نگاه کرد. استایلش با تیشرت سفید و پیژامه ی چهارخونه ی مرد و موهای بهم ریختش کمی برای بیرون رفتن مسخره بود، ولی خب که چی؟
۹.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.